دلم می گیره از تموم دنیا وقتی ناخودآگاه فکرم درگیر می شه، که هیچ اهمیتی واسه کسی ندارم و ملاحظه من رو نمی کنند و هر رفتاری دلشون خواست می کنند! آدم هم ظرفیتی داره و در نهایت پر می شه و شعله های درونش به بیرون زبانه می کشند و هر بار برافروخته تر و برافروخته تر می شه!
رنج می کشم از اینکه نتونستم کسی بشم!
رنج می کشم از اینکه، این جنسیت رو دارم و خیلی کارها رو نمی تونم انجام بدم!
رنج می کشم از اینکه، آروزهایم به حسرت تبدیل شدن!
رنج می کشم از اینکه پدر تنهاست!
رنج می کشم از دردهای مادر!
رنج می کشم از اینکه دنیا واسه من نبود!
رنج می کشم از اینکه، مادر کسی رو می بینه موفق هست می گه خوش به حال مادرش!
رنج می کشم از اینکه صاف و صادق رفتار می کنم اما در نهایت خوی گرگ صفتی رو بهم نشون میدن!
رنج می کشم از آدمها!
رنج می کشم از خدا که صدای منو نمی شنود!
رنج می کشم ...
برچسب : نویسنده : 52hertz بازدید : 95